تربچه!

و اما ...

سلام گلکم خوبی مامانی؟ امروز بالاخره اسباب کشی کردیم    البته قراره کم کم خونه رو آماده کنیم و بعد بریم توش. ساعت 7 صبح من و بابا و شوهرخاله رفتیم خونه قبلیمون تا چک نهایی کنیم. ساعت 7:40  هم کامیون اومد. بار زدن حدود یک ساعت طول کشید و بعد رفتیم به سمت خونه ی جدید. هوا هم که خیییییییییییییییییلی سرد بود و من رسما یخ زدم  تخلیه بار هم حدود یک ساعت طول کشید و بالاخره تموم شد و از اونجایی که بابایی مرخصی ساعتی گرفته بود سریع من و شوهرخاله رو رسوند خونه ی مامان جون مرضیه و خودش رفت تا ظهر. بعد از ناهار هم مامان جون خدیجه از جهرم زنگ زد و گفت خاله نرگس (خاله ی بابایی) رو الان بردن ات...
26 دی 1390

نیمچه اسباب کشی!!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ دیروز عصر با بابا,مامان جون مرضیه, بابا جون کاوه, دایی علی و دایی محمد رفتیم خونه ی زندایی فاطمه اینا . من و بابایی نیم ساعت نشستیم و بعدش رفتیم نمایشگاه مبل و دکوراسیون. نمایشگاه مزخرفی بود!!!  از 4 تا سالن, فقط 2 مدل مبل پسندیدیم که اون هم شعبه ی شیراز نداشت  باید از تهران میومد که اون هم دردسرهای خاص خودش رو داشت و بی خیالش شدیم  امروز عصر رفتیم خیابون وصال (مرکز مبل شیراز) اما همه جا تعطیل بود  اسباب کشی دیروز هم که به خاطر بارندگی کنسل شد و احتمالا میافته برا چهارشنبه. چون دایی محمد مدرسه نداره و می تونه بیاد کمکمون. توی این دو روز تعطیلی با بابایی رفتیم و و...
24 دی 1390

تحویل گرفتن خونه

سلام گلکم خوبی مامانی؟ امروز بالاخره خونه رو تحویل گرفتیم  رسما صاحب خونه شدیم  خدایا به داده و ندادت شکر  امام رضا تا آخر عمر مدیونتم. ساعت 9:30 دوباره رفتیم و خونه رو بررسی کردیم که مشکلی نداشته باشه. بنده ی خدا خونه رو تمیز تحویل داد. فقط باید یک دستی به دیوارهاش بکشیم که اون هم میخوایم رنگ "بلکا" بزنیم و لازم نیست قبل از اسباب کشی باشه. چون رنگ بلکا اصلا کثیف کاری نداره. مامان جون خدیجه اینا بدون این که وسائلشون رو جمع کنن خونشون رو رنگ بلکا زدن. بعد رفتیم بنگاه تا بقیه ی پول رو بدیم که دیدیم بنگاه بسته هست (ساعت 10 صبح!!!). بابا و آقا امین (شوهر خاله زری) رفتن توی ماشین طرف و...
22 دی 1390

آزمایشگاه!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ دیروز با دایی علی اینا رفتیم آزمایشگاه برا آزمایش قبل از ازدواج. وااااااااااای کلیییییییییی خندیدیم! و کلییییییییییی هم یخ زدیم آخه خیییییییلی سرد بود! فاطمه جون (زندایی علی) ساعت 10:30 امتحان داشت. دایی علی هم از قم رسیده بود و راه به راه ترمینال اومده بود آزمایشگاه. تا دلت بخواد هم گره توی کارمون افتاد! آزمایشگاه، عکس دایی رو که پای برگه ی محضر بود قبول نکرد  رفتیم عکاسی و عکس تهیه کردیم. بعد رفتیم محضر تا دوباره برامون مهرش کنن امااااااااااا محضر بسته بود  به شماره هایی که روی برگه بود زنگ زدیم و التماااااااس که بیاین برامون این برگه رو مهر کنید!!! کلی ...
9 دی 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد